نوشته های خودم
حرف و نوشته های خودم
صبح که از خواب بیدار شدم دستم رو که حلقه شده بود زیرم بیرون اوردم تا دوباره دست های نازت روگرفتم و اروم بیدارت کنم اما نبودی کنارم نبودی احساس سرما همه وجودم رو گرفت ناخودآگاه استرس و تمام وجودم رو در 5 ثانیه فتح کرد و هزار کر ناجور دیگه به خودم تکون دادم چرخیدم به حالت نیمه نشسته در اودم و جای خالیت رو نگاه کردم که صدای زنگ در اومد - هنوز بیدار نشدی تابالوگا ؟؟ - چرا همین الان بیدار شدم خدای شکرت یه روز دیگه شروع شد و هنوز کنارم به خاطر با اون بودن ازت ممنونم
نظرات شما عزیزان:
حــوصله ات که سـر مـی رود ؛ بـا دلــــــــم بــازی نکـن ، مـن در بـی حـوصـله گـی هـایــم بـا تـــو زنـدگـی کـرده ام...!!!
خوب می دانست کجاها خودش را به نفهمی بزند …
Power By:
LoxBlog.Com |